حديث عشق دارد نام اصغر
حديث عشق دارد نام اصغر
بگوش جان رسد آواي اصغر
زبان عشق باشد چشم عاشق
نگر برچشم پر معناي اصغر
نيازي نيست تا حرفي بگويد
بخوان از نرگس شهلاي اصغر
به يك شب او ره صد ساله رفته
بود اين هم يد بيضاي اصغر
به ميدان آمده با دست بسته
عجب زيبا بود سوداي اصغر
زسوز تشنگي افسرد وپژمرد
لب سوزان وشكر خاي اصغر
زدي اي حرمله تير سه شعبه
به زيبا حنجر گوياي اصغر
به تير جان فشانت زد تبسم كند
مثال غنچه اي لب هاي اصغر
همي كند ايما،اشاره
شدم آگه من از ايماي اصغر
كه يعني باز كند دستم پدر جان
بباشد محشر كبري اصغر
سرت بادا سلامت من كه رفتم
نباشد اين جهان مأواي اصغر
بگو بر مادرم شبها بخواند
برايم نغمه لالاي اصغر
زدم بوسه در آن هنگامه از دل
به دست بسته وزيباي اصغر
نگاه او فكند آتش به جانم
شدم شرمنده از سيماي اصغر
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط سیما شيخ احمد لو در 1394/07/24 ساعت 10:04:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1394/08/23 @ 04:43:05 ب.ظ
صبا ملکوتی [عضو]
سلام
بسیار عالی !
شعر از خود شماست ؟
پاسخ
سلام عليكم ممنون از شما كه از وبلاگ بنده بازديد فرموديد نه عزيزم شعر سروده ي شاعر بزرگواري ست كه نامشان را فراموش كرده ام