انتظار
زودتر آمدهام زودتر احسان بکنی
اول صبح نگاهی به گدایان بکنی
باز هم مثل همیشه شدهام مهمانت
رسم این است پذیرائی مهمان بکني
روحِ من از بدنم، جانِ تو بیمارتر است
آمدم گریه کنم تا که تو درمان بکنی
بی تو در زندگی ما اثری از دین نیست
باید این بار مرا از نو مسلمان بکنی
آنقدر مردم این شهر به تو بد کردند
تا که مجبور شدی رو به بیابان بکنی
تا نمردم برس وداغ به قلبم نگذار
نکند نام مرا مردهء هجران بکنی
بارم افتاد زمین از تو خجالت زدهام
میشود لطف به این سر به گریبان بکنی
روضهی عمه به پا شد نظری کن آقا
دیده را باید از این مرثیه گریان بکنی
دختری گم شده از گم شدنش ميترسد
کمکی کاش به این طفل هراسان بکنی
گریه میکرد به چشمان ترش خندیدند
به کبودی روی بال و پرش خندیدند
شاعر: سيد پوريا هاشمي
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط سیما شيخ احمد لو در 1393/09/21 ساعت 05:16:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید