انتظار

زودتر آمده‎ام زودتر احسان بکنی

اول صبح نگاهی به گدایان بکنی

باز هم مثل همیشه شده‎ام مهمانت

رسم این است پذیرائی مهمان بکني

روحِ من از بدنم، جانِ تو بیمارتر است

آمدم گریه کنم تا که تو درمان بکنی

بی تو در زندگی‎ ما اثری از دین نیست

باید این بار مرا از نو مسلمان بکنی

آنقدر مردم این شهر به تو بد کردند

تا که مجبور شدی رو به بیابان بکنی

تا نمردم برس  وداغ به قلبم نگذار

نکند نام مرا مرده‎ء هجران بکنی

بارم افتاد زمین از تو خجالت زده‎ام

می‎شود لطف به این سر به گریبان بکنی

روضه‎ی عمه به پا شد نظری کن آقا

دیده را باید از این مرثیه گریان بکنی

دختری گم شده از گم شدنش ميترسد

کمکی کاش به این طفل هراسان بکنی

گریه می‎کرد به چشمان ترش خندیدند

به کبودی روی بال و پرش خندیدند

 

شاعر: سيد پوريا هاشمي

 

 


 

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.